گم شده ام گم شده ام اهالى!
درِ قفس شکسته شد، ولی من
پرنده ای که با شکسته بالی
نگاه می کنم به آسمان آه
به آسمانِ از پرنده خالی
در آسمان از پرنده خالی
در این زمینِ رو به خشکسالی
در آسمان شرجیِ جنوبی
در آسمان ابریِ شمالی
میان نخل های سربریده
میان خوشه های زرد شالی
میان ندبه های صبح جمعه
میان شنبه های بی خیالی
در آسمان خراش های بی رحم
و برج های لات و لاابالی
چقدر گشته ام ولی ندیدم
نشانی از خودم، من خیالی
گم شده ام گم شده ام اهالی!
کسی مرا ندیده این حوالی؟
::
+ نوشته شده در یکشنبه پانزدهم دی ۱۳۹۲ ساعت 2:55 توسط محمد میرزایی
|