تا سر ندادم پای تو، سر بر نمی دارم ...
نزدیک بیداری خورشید است، بیدارم
آقا! من این شب گریه ها را دوست می دارم
شب خوبی اش این است که من با تو تنهایم
راحت به روی تربت تو اشک می بارم
بوی غریبی می دهد این خاکِ تر با اشک
امشب نمی دانم کجاها میکشد کارم
این خاک انگاری که صحبت میکند با من
با بوی تربت در تبِ روضه گرفتارم
دارم نگاهت می کنم از پشت اشکم ... وای
حالا شما در بین گودالی ... وَ من دارم –
همرنگ آتش می شوم تصویر در تصویر
ای کاش می شد که تو را از خاک بردارم
بعد از تو اما دخترت در شام ... نه آقا!
بگذار این یک بیت را ننوشته بگذارم
***
با سر دویدم در جنون روضه ها یعنی
تا سر ندادم پای تو، سر بر نمی دارم
حالا اذانِ صبح جمعه می وزد آقا!
من می روم تا در هوایت ندبه بردارم
پی نوشت:
1) ممنونم از حسن بیاتانی عزیز که همیشه لطف دارند و این بار هم کمک کردند برای ویرایش یکی از مصرع ها.
2) هنوز یادم نرفته شب شهادت حضرت مسلم(ع) را، حرم امام رضا(ع) ، صحن قدس. وقتی می خواستیم مابین شورمان ذکر حسین(ع) بگیریم: «پنجره فولاد رضا، برات کربلا میده ... هرکی میره به کربلا، از حرم رضا میره ... حسین ... حسین ... حسین ... حسین ... »
بیستم اسفند راهی کربلا هستم، حلالم کنید ...
بعد از آن هم اگر خدا بخواهد بلافاصله می روم کربلای ایران. شلمچه یا طلائیه یا فکه یا ... را نمی دانم. چه فرقی می کند؟ حرم الحسین(ع)، حرم العباس(ع)، قتلگاه، خیمه گاه، تل، علقمه و ... همه اش در خاک کربلاست دیگر.