غزل « عاشقانه - آیینی »



عشق تقدیرِ ما دو تا شده است، حتما این را خودِ خدا می خواست

با تو من عاشقی بلد شدم و با تو فهمیدم عاشقی زیباست


در نگاهت غزل فراوان است، موی تو خاستگاه باران است

آه! باران! ببار بر دفتر، غزلِ چکّه چکّه پرمعناست


ماه بانو! چه دلبری هستی! لایق واژه ی «پری» هستی

مثل انگور عسکری هستی، دست من سوی خوشه ات بالاست


بند بندِ دلم غزل خوانت، ای که آرامشم به دستانت!

شک ندارم که عطرِ دستِ تو از عطرِ دستانِ حضرت زهراست




زیر چادر چه قدر زیبایی! از اهالیِ عرش اعلایی

من کجا وصف چادرت بانو!؟ چادری که شبیه به دریاست





بَه که دریا چه شوکتی دارد، موج هایش قداستی دارد

این که دریا شفیعِ من بشود، بی گمان کار دست های شماست

***

شعرِ من « عاشقانه - آیینی » ست، کلّ شعرم همین جهان بینی ست

حضرت عشق! حضرت مادر! عاشقی با اجازه ی تو رواست






پی نوشت :


1)  از مصطفی احمدی روشن نمی دانم چه بگویم ... همین ...

     اینجا، در وبلاگ ساقیانه نوشته بود : « آقایان به خاطر رد صلاحیت شدن جنجال می کنند.
     اما مردان خیلی زود تایید صلاحیت می شوند ، باخون ! »

     این هم : صفحه اختصاصی « شهرستان ادب » برای شهید احمدی روشن



2)  ناقدانه نقد کنید لطفا ...




دوبیتی


تمام شعرها را خواب می برد

وَ شاعر هم کناری داشت می مرد

کجای قصه ها بودی تو ؟ وقتی

دلم کنج اتاقم خاک می خورد

پی نوشت :

1) مصرع دوم را اینگونه نوشته بودم : « یکی هم یک کناری داشت می مرد »

دو تا از شاعران بزرگوار در کامنت ها گفتند که « یک کناری » حشو دارد، که البته نقد به جا و درستی هم بود.

لذا بعد از تغییر مصرع دوم، این پی نوشت را نوشتم که تعجب نکنید از کامنت این دو بزرگوار ...

2) عشق قابیل است، قابیلی که سرگردان هنوز/ کشته ی خود را نمی داند کجا پنهان کند/ ( نجمه زارع )