ما هرچه می کشیم از آن «در» شروع شد ...
با داغ مادرش غم دختر شروع شداو هرچه درد دید از آن «در» شروع شد
مادر به او که پیرهن کهنه را سپرد
دل شوره های زخمی خواهر شروع شد
باور نداشت آتش آن اتفاق را
تا عصر روز حادثه باور شروع شد
جمعه حدود ساعت سه بین قتلگاه
تکرار قصه ی در و مادر شروع شد
اینجا بجای میخ در و قامتی کبود
اینبار جنگ خنجر و حنجر شروع شد
زینب! بلند گریه کن اینجا مدینه نیست
حالا که سوگواری حیدر شروع شد
نه باورم نمی شود این سطر از لهوف
والشمرُ جالسٌ ... سر و خنجر ... شروع شد
می خواستم تمام کنم شعر را، نشد
یک غم تمام شد، غم دیگر شروع شد
خورشید روی نیزه شد و آسمان گرفت
زینب گریست ... خنده ی لشکر شروع شد
یا صاحب الزمان! غم تو نانوشتنی است
بگذار بگذرم ...
اینها گذشت ...
چفیه و سربند را که بست،
تا بوی سیب در دل سنگر شروع شد،
رفتند دسته های عزایی که راهشان
با « انتقام سیلی مادر » شروع شد
در موج خون به سمت حرم سینه زن شدند
رنگین شد این غزل دم آخر، تمام شد
پی نوشت:
1) حدود ساعت سه جان من می رفت آهسته/ برای غرق در دریا شدن می رفت آهسته/
« سید حمیدرضا برقعی »
2) « مادر دو بخش دارد » و ... دفتر شروع شد
« ما » هرچه می کشیم از آن « در » شروع شد
3) نمی دانم این روزها دل کدامشان بیشتر گرفته ... دل آن مرد در عزای مادرش ... یا دل مادر از نبودن فرزندش ...
شنیده ام که پشت در « مهدی » را صدا می زد ...
عزیزم مادرت چشم انتظاره ...
الهی عَظُمَ البَلاء ...